اشعار شب ششم محرم
اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
***
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلاً من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت
شکست گوشه ی ابرو... شکسته شد دهنت
خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است
اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است
و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی
ز نصفه های کمر خم شدی... زمین خوردی
ز تارهای گلویت مرا صدا زده ای
چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای
بگو بگو که عزیزم تـنت گسسته چرا
درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟
چرا تمام تـنت را چنین به هم زده ای
مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای؟
چقدر میوه ی سبزم... رسیده ای قاسم
گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم
عدو تمام تو را بند بند کرده گلم
و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم
شاعر:نیما نجاری